این جوان ۱۹ ساله که به تازگی ازدواج کرده است، می گوید: «شوهرم بعد از عروسی شخصیت واقعی خود را نشان داد و گفت باید دانش آموزان دبیرستانی را به خانه بیاورید تا من را ملاقات کنید.
زن ۱۹ ساله به مددکار اجتماعی می گوید: از روزی که آشنا شدم، جز دعوا و گریه های توهین آمیز از پدر و مادرم چیزی ندیده ام.
پدرم مردی وابسته و بیکار بود و نمی توانست زندگی اش را بگذراند. از طرفی مادرم تمام تلاشش را کرد تا پدرش را از مواد مخدر دور کند و او را به زندگی عادی بازگرداند اما تلاش او بی نتیجه ماند و پدرش به همان سمت رفت و از هم جدا شدند.
در آن زمان ۴ سال بیشتر نداشتم و مادر مسئول دست مرا گرفت و پیش مادربزرگم برد و دو سال بعد مادرم با جوانی ازدواج کرد و به دنبال خودش رفت. سرنوشت.در واقع من مادرم را از دست دادم چون ناپدری ام مخالف حضور من در خانه اش بود و علناً آن را با مادرم شرطی می کرد. در این شرایط مجبور شدم زندگی سرد و بی روحی را در کنار مادربزرگم و هر آنچه که از عشق دور بودم و به دور از عشق زندگی کنم. محبت
با این وجود هر روز کیف مدرسه ام را برمی داشتم و سر کلاس می رفتم، با اینکه دختری افسرده و بسته بودم و به تکالیف توجه نمی کردم، اما همچنان هوش بالایی داشتم و با خواندن کتاب به سطح بالایی رسیدم. شب امتحان آن را طوری گرفتم که همه معلمانم تعجب می کردند و گاهی به تقلب من مشکوک می شدند.
خلاصه وقتم همینجوری سپری شد تا اینکه حدود یک سال و نیم پیش که آنلاین درس میخوندم برای وقت گذرانی و کسالت در فضای مجازی پرسه زدم. در همین جست و جوها در اینستاگرام بود که به طور اتفاقی با فرشید آشنا شدم، او ۳۰ ساله بود، اما با وجود این همه اختلاف سنی، با حوصله و با اطمینان به من گوش می داد. گویی سنگ صبور در دلم بود و در کلامش عشق و محبت را جست و جو می کردم، طولی نکشید که در فرشیده دل از دست دادم و به او ابراز محبت کردم.
شش ماه بعد تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم و من داستانم را برای مادرم تعریف کردم. با شنیدن این خبر لبخندی زد و خیلی خوشحال شد چون دیگر مزاحم زندگی نبود و به راحتی می توانست با همسرش زندگی کند اما خانواده فرشیدا خیلی ناراحت شدند و با ازدواج ما مخالفت کردند چون اختلافات فرهنگی و اقتصادی داریم. بسیاری از جامعه پذیری های رایج
وضعیت مالی پدر فرشید خیلی خوب بود و از وضعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود اما بیشتر اختلافشان این بود که من نه فرزند طلاق داشتم و نه تربیت خانوادگی!
خلاصه فرشید با همه این مخالفت ها اصرار به ازدواج با من داشت تا اینکه خانواده اش با اصرار او موافقت کردند و فقط یک بار به مراسم آمدند.
همسرم در یک شرکت خصوصی کار می کرد و اکنون به تمام آرزوهایم رسیده ام و مرد رویاهام را در کنار خود می بینم اما این شادی ها و لبخندها زیاد دوام نیاورد چرا که فرشید در اولین هفته زندگی مشترکشان شخصیت واقعی خود را نشان داد. و نقل قول معروف او روی سکه ظاهر شد.
فرشید مرد بسیار عصبی بود که به هر بهانه ای مرا کتک می زد و تحقیر می کرد. مدام با وضعیت مالی پدرش و زندگی آشفته پدر و مادرم مرا مسخره می کرد و مرا دختری بدبخت و درمانده خطاب می کرد.
پدر و مادر فرشیدا هم با دلسوزی و دلسوزی گفتند تو در خانواده ای فقیر به دنیا آمدی و پدر و مادری نداشتی که تو را درست تربیت کنند. همسرم مدتی است که مرا کتک می زند و از من التماس می کند که تعدادی از دانش آموزان دبیرستانم را به خانه بیاورم و با آنها ملاقات کنم. اما من نمی توانم وجدانم را بشکنم و دختر را در تاریکی قرار دهم، به همین دلیل همسرم به بهانه اینکه شلوارش را اتو نکرده ام، بارها و بارها مرا کتک زد و تهدید کرد که دوباره ظهر تو را می بیند و دوباره می بینمت. زنده نمانید
خیلی ترسیده بودم و بعد از رفتن همسرم از خانه فرار کردم و با راهنمایی دوستم برای کمک به کلانتری آمدم.